تندروی اسلامی و نئولیبرالیسم غربی چگونه به هم می‌رسند؟

پس از آن‌ که دانش‌آموزی، آموزگار تاریخ یکی از مکاتب فرانسه را سر برید، امانوئل ماکرون، رئیس جمهور این کشور در برابر تندروهای اسلام‌گرا واکنشی تند از خود نشان داد که این واکنش موجی از انتقادها را علیه وی و سیاست دولت فرانسه در برابر حق آزادی بیان و به اصطلاح ضدیت با اسلام و اقلیت مسلمان فرانسه به دنبال داشت. اما بلافاصله کار از انتقاد گذشت و حمله‌ی تروریستی دیگری در این کشور رخ داد. ماکرون باز زبان به انتقاد علیه اسلام‌گرایان و دفاع از حق آزادی بیان گشود و سپس در بیرون از فرانسه، کشورها، شرکت‌ها و نهادهای اسلامی دست به تحریم کالاهای فرانسوی زده و تظاهرات به راه انداختند.

افغانستان نیز از این کشمکش‌ها به دور نماند. جدا از تظاهرات مردم در چند شهر، دانش‌آموزان لیسه‌ی استقلال در پایتخت، کتاب‌های آموزش زبان فرانسوی‌شان را در برابر مرکز فرهنگی فرانسه (IFA) ـ این مرکز سال‌هاست در لیسه‌ی استقلال فعالیت می‌کند ـ پاره کردند. شماری از کاربران فیسبوک نیز پروفایل‌های‌شان را با لوگوی نام «محمد» تزیین کردند. شماری نیز در مقابل، پروفایل‌های‌شان را در حمایت از آزادی بیان و جامعه‌ی فرانسه، به بیرق این کشور تغییر دادند.

من در این‌جا می‌کوشم تحلیل کوتاه از تمام این اتفاقات به دست دهم:

۱- فیسبوک در زمانه‌ی ما تأثیرگذار است. فیسبوک را می‌توان میدان تمرین آزادی بیان تلقی کرد. اما در اتفاق اخیر به نظر می‌رسد که هر دو جانب در یک راستا در حرکت‌اند و تنها یک جابه‌جایی ظریف رخ داده است. واکنش حامیان پیامبر اسلام و حامیان آزادی بیان، دقیقن عین هم است. هر دو طرف پرمدعا هستند و بر همدیگر می‌تازند. اگر این قضیه همانند سایر قضایا به تاریخ سپرده شود ـ که می‌شود ـ در آن صورت هیچ تفاوت عمیقی میان دیدگاه‌های موافقان و مخالفان وجود نخواهد داشت و شاید در بسیاری از قضایا در آینده حتا هم‌رأی باشند. در حال حاضر این دو جناح هیچ راه سومی را متصور نیستند.

«نشانه‌های بیماری» در ما مشهود است. نئولیبرالیسم غربی از یک‌سو و اسلام‌گرایی افراطی از سوی دیگر، هر دو در ما جذب شده و ما را زمین‌گیر ساخته‌اند. هیچ راهی برای خلق امر نو نداریم. چون هم نئولیبرالیسم و هم تندروی اسلامی، هر دو از ارائه‌ی امر نو به جامعه‌ی ما درمانده‌اند. چنین است که همه چیز بی‌معنا و پوچ است. احساسات هر دو طرف بیشتر شبیه یک طنز تلخ است تا یک واقعیت پیش‌رونده. ما بیماریم. برای همین راه را گم کرده‌ایم. در این سرگشتگی است که گاهی به‌سوی اسلام رادیکال و گاهی به سمت نئولیبرالیسم گام می‌نهیم. چون از خود بی‌خبریم. چون بیماریم و توان اندیشیدن به خود را از دست داده‌ایم.

۲- آنتونیو گرامشی، فیلسوف مارکسیست در مجموعه‌ی یادداشت‌هایش زیر نام «نامه‌های زندان» متن راهگشا و ژرفی دارد که برای امروز ما کاملن تبیین‌پذیر است. او در نامه‌یی چنین نوشته است: «بحران فعلی را می‌توان دقیقن این‌گونه توصیف کرد که کهنه در حال مرگ است و جدید نمی‌تواند زاده شود. در این دوره‌ی گذار، بسیار نشانه‌های بیمارگونه بروز می‌کند.» این روایت امروز ماست. با دستان خالی در حال نبرد بر سر چیزی هستیم که در اختیار نداریم و یا در گذشته از کف دادیم. نه ما مالک آزادی بیان هستیم، نه مطیع بی‌چون و چرای «شریعت غرای محمدی». چیزی از آن را می‌خواهیم و چیزی از این را به دست گرفته‌ایم. تنها با مغلطه می‌توانیم آزادی بیان را کنار حفظ ارزش‌ها و احترام به سنت‌ها قرار دهیم. نه از کنه آن خبر داریم و نه به ریشه‌ی این پیوسته‌ایم.

۳- «نشانه‌های بیماری» در ما مشهود است. نئولیبرالیسم غربی از یک‌سو و اسلام‌گرایی افراطی از سوی دیگر، هر دو در ما جذب شده و ما را زمین‌گیر ساخته‌اند. هیچ راهی برای خلق امر نو نداریم. چون هم نئولیبرالیسم و هم تندروی اسلامی، هر دو از ارائه‌ی امر نو به جامعه‌ی ما درمانده‌اند. چنین است که همه چیز بی‌معنا و پوچ است. احساسات هر دو طرف بیشتر شبیه یک طنز تلخ است تا یک واقعیت پیش‌رونده. ما بیماریم. برای همین راه را گم کرده‌ایم. در این سرگشتگی است که گاهی به‌سوی اسلام رادیکال و گاهی به سمت نئولیبرالیسم گام می‌نهیم. چون از خود بی‌خبریم. چون بیماریم و توان اندیشیدن به خود را از دست داده‌ایم. ببینید که چطور اسلام‌خواهی با فاشیسم اروپامحور گره خورده است. الاهیات در این‌جا و عقل در آن‌جا چطور به قهقرا رفته است و چگونه سرمایه‌داری بستری برای همه‌ی این تضادها و تقابل‌ها ایجاد کرده و خودش را تداوم می‌بخشد. «حق حیات» در اسلام و در مدرنیته‌ی غربی، یک شوخی بی‌مزه است. همه در پی قلع‌وقمع همدیگر برآمده‌اند. دیگری یعنی دشمن.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.