مسئله‌ی کارگران؛ نقد فرهنگ دینی و ترویج آگاهی انقلابی

وحدت و مبارزه‌ی اضداد یکی از قوانین فلسفه‌ی مارکسیسم است: در همه چیز، در همه‌ی پدیده‌ها و روندها، دو قطب مخالف و دو جهت متضاد با یکدیگر وجود دارد. هر قطب در پیوند با دیگری است، در حالی که با هم در تناقض و مبارزه نیز قرار دارند. ما تجربه‌ی بشری این تناقض دوقطبی را در جامعه‌ی برده‌داری با بردگان و برده‌داران، در جامعه‌ی فیودالی با اربابان و رعایا و اکنون در جامعه‌ی سرمایه‌داری با سرمایه‌داران و کارگران داریم. قانون وحدت و مبارزه‌ی اضداد این گونه در عرصه‌ی دیالکتیکی تاریخ عینیت پیدا می‌کند. در اروپا، در نیمه‌ی قرن نوزده است که جنبش‌های کارگری با آگاهی از کشف ارزش اضافی به‌واسطه‌ی مارکس دست به ایجاد سندیکاهای کارگری زده و علیه سرمایه‌داری به مبارزه می‌پردازند. تداوم این مبارزه در سطح جهان با آن که دستاوردهای قابل ملاحظه‌یی داشته، اما هنوز موفق به براندازی کامل نظم مسلط سرمایه‌داری در سطح جهانی نشده است.

در جامعه‌ی عقب‌مانده‌ی افغانستان که فرآیند دیالکتیکی تاریخ اروپا را همراه با انقلاب صنعتی تجربه نکرده است، کارگران چه در گذشته و چه حال حضور فعال نداشته‌اند؛ به‌گونه‌یی که با تبدیل‌شدن به جنبش همه‌گیر نقش تعیین‌کننده‌یی در پیش‌راندن تاریخ به‌سوی خوش‌بختی و سعادت همگانی ایفا کنند. به همین دلیل، شعور فردی برای تحلیل این طبقه بر شعور اجتماعی چربیده است. در یک مقطع زمانی این شعور فردی با قدرت‌گرفتن حزب دموکراتیک خلق در دهه‌ی هشتاد میلادی آغازگر فاجعه‌یی شد که پیامدهای آن تا اکنون دامن‌گیر مردم افغانستان است.

یکی از عوامل فعال‌نبودن طبقه‌ی کارگر در عرصه‌ی سیاسی، فرهنگ مسلط دینی‌ست. این فرهنگ دینی سنت شکرگزاری را از آوان کودکی در کارگران و فرودستان نهادینه می‌کند. این سنت پیروان فرهنگ مسلط دینی را از پا درمی‌آورد و آنان نمی‌توانند برای تحقق آرمان‌های انسانی خویش در عرصه‌ی سیاسی فعال شوند. تا چنین فرهنگی است، امید چندانی برای بیداری طبقه‌ی کارگر به معنای واقعی کلمه نیست. پس در شرایط کنونی، ابتدایی‌ترین رسالت قشر تحصیل‌کرده‌یی که سودای مبارزه در سر دارد، نقد فرهنگ دینی و ترویج آگاهی انقلابی‌ست.

چگونگی مناسبات تولیدی در افغانستان هنوز جای بحث دارد و دید واحدی نسبت به آن موجود نیست. یک دیدگاه این است که مناسبات حاکم جامعه‌ی افغانستان سرمایه‌داری است. دیدگاه دوم مخالف چنین برداشتی از مناسبات اجتماعی کشور ا‌ست. این دیدگاه می‌گوید، در افغانستان هنوز زمین منبع غالب تولید است و تولید کارخانه‌یی و صنعتی هنوز عام نشده است. به همین دلیل، گویا جامعه‌ی افغانستان هنوز پیشاسرمایه‌دارانه است. دیدگاه سومی اما مخالف هردو دیدگاه است. از این نظر، ما نه هنوز به سرمایه‌داری رسیده‌ایم و نه در بستر فیودالی مانده‌ایم. این سه دیدگاه حکایت از مغشوش‌بودن فهم ما از دیالکتیک عینی جامعه است که ریشه در فرآیند دیالکتیکی تاریخ ما دارد؛ روندی که نتوانسته مسیر تاریخ را آن‌گونه که در اروپا طی شده است، طی کند.

ناگفته نماند که دیدگاه‌های مطرح‌شده در مورد مناسبات تولیدی جامعه‌ی افغانستان، فاقد پشتوانه‌ی تحقیقی است و آمار مشخصی از شرایط عینی جامعه آن‌ها را پشتیبانی نمی‌کند. در چنین وضعی، قشر تحصیل‌کرده که سودای مبارزه در سر دارد و نقطه‌ی اتکای خود برای رسیدن به جهان بهتر را طبقه‌ی کارگر می‌داند، با نوعی رکود مواجه است. به دلیل غیرفعال‌بودن طبقه‌ی کارگر در عرصه‌ی سیاسی، این قشر تحصیل‌کرده مدتی شوق مبارزه را در ذهن می‌پروراند؛ اما پس از مدتی سرخورده و منزوی می‌شود. یکی از عوامل فعال‌نبودن طبقه‌ی کارگر در عرصه‌ی سیاسی، فرهنگ مسلط دینی‌ست. این فرهنگ دینی سنت شکرگزاری را از آوان کودکی در کارگران و فرودستان نهادینه می‌کند. این سنت پیروان فرهنگ مسلط دینی را از پا درمی‌آورد و آنان نمی‌توانند برای تحقق آرمان‌های انسانی خویش در عرصه‌ی سیاسی فعال شوند. تا چنین فرهنگی است، امید چندانی برای بیداری طبقه‌ی کارگر به معنای واقعی کلمه نیست. پس در شرایط کنونی، ابتدایی‌ترین رسالت قشر تحصیل‌کرده‌یی که سودای مبارزه در سر دارد، نقد فرهنگ دینی و ترویج آگاهی انقلابی‌ست.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.