جوانان ۶۰ درصد جامعهی افغانستان را میسازند؛ نیرویی که اگر به درستی بتواند خود را جمعوجور کند، آیندهی درخشانی برای خود و کشور خواهد ساخت. اما این نیرو آنگونه که توقع میرود نتوانسته است خود را از زیر بار سنت و سیاستِ پیر بیرون کند. هر بار که سیاستگران این مرزوبوم در معاملهگریها کم میآورند و از برخی امتیازها بیبهره میشوند، به سراغ نیرویی میروند که انرژی و قدرت زیادی برای اعتراضکردن دارد: جوانان. اما این نیرو در شرایط نورمال و عادی فراموششده است و کسی به سود او قلموقدم نمیزند.
جوانان افغانستانی درحالیکه بار اصلی جنگ و بحران را بر دوش میکشند، امتیاز زیادی در سیاست ندارند و مجبور اند که به عنوان زیردست سالخوردگان کار کنند و افزون بر آن، سپاسگزار همیشهی «بزرگان» هم باید باشند که با وجود تمام بیتجربگیهای جوانی به آنها اعتماد کرده اند و مسئولیت کارهایی را بر عهدهی آنها گذاشته اند! در این میان اما عدهیی از جوانان هم هستند که «آگاهانه» به سالخوردگانِ سیاست خدمت میکنند. فرقی نمیکند که «رهبران» از دستهی بنیادگرایی راست باشند یا هم بنیادگرایی چپ؛ هر دو از یک خاستگاه سر میکشند، پا به پای همدیگر راه میروند و سرانجام در یک پرتگاه میافتند.
جوانانی که در دستهی چپ خود را «سیاسی» میدانند، زیر تأثیر ویرانگر ایدئولوژییی که از سوی سیاستگران سالخوردهی «سازمان» بهگونهی «علمی» بر زیردستان سازمانی تزریق شده است، از هرچه نوآوری و سازندگی است دست برمیدارند و آن را نشانی از گرایش خردهبورژوایی میدانند. هرچه از «رهبری» – که جایش آن بالاها است و هر دست کوتاهی به دلیل پنهانکاری مسلط بر «سازمان» نمیتواند به آن برسد – صادر شد، باید بدون کموکاست پذیرفته شده و در عمل پیاده شود. جوانانی هم که انتقادی کنند و شکی نسبت به دستورهای «رهبری» روا بدارند، چند لقب بیش ندارند: روشنفکر، کرمِ کتاب، خردهبورژوا، اشلقی و بیمار. اما جوانانی که به امر و فرمان «رهبری» سرِ اطاعت فرو میآورند، «تودهیی» و «مرد عمل» نام میگیرند.
جوانان در یک چنین سازمانهایی دستور میگیرند که «به میان تودهها» بروند و از راه «شاگرد تودهها»شدن تجربهی سیاستگری کسب کنند؛ درحالیکه سالخوردگان «سازمان» با بهترین امکانات بورژوایی در لوکسترین و امنترین مکانها در شهرها فعالیتهای «سازمان» را مدیریت میکنند و خبری هم از آمیزش با تودهها و آموزش به تودهها نیست. گویی تنها جوانان هستند که باید به این مسئولیت بزرگ برسند و از این راه آبدیده شده و برای رهبری «سازمان» آماده شوند؛ اما روند آبدیدگی سازمانی به اندازهیی زمانبر است که وقتی جوان به خود میآید میبیند که خیلی دیر شده، نام و نشانی از جوانی نمانده و پارهیی از نمد «رهبری سازمان» هم برایش نرسیده است. حالا او برای اینکه بتواند عقدههای حقارت برآمده از دهها سال «کار سازمانی در میان تودهها» را خالی کند، دو راه بیشتر ندارد: یا به گذشتهی کارهایی که به سود «خلق» کرده است (و در نتیجه فریب «رفقا»ی پیر در «سازمان» را خورده) پشت کند و دست به افشاگری و آگاهیدهی به نسل جوان بزند و آنان را از رفتن به کژراهههای تکراری منع کند، یا هم زیر نام «انتقال تجربههای مبارزاتی» با اکتوادای «رهبری» جوانان و امرونهیهای کینهتوزانه و احساساتی، دلودماغ عقدهمندش را خالی کرده و در نتیجه جمع دیگری را گمراه کند. این سلسله نسلاندرنسل ادامه مییابد و با گذشت هر دوره، پوسیدگی و بویناکیاش تحملناپذیرتر میشود.
جوانانی که در دستهی چپ خود را «سیاسی» میدانند، زیر تأثیر ویرانگر ایدئولوژییی که از سوی سیاستگران سالخوردهی «سازمان» بهگونهی «علمی» بر زیردستان سازمانی تزریق شده است، از هرچه نوآوری و سازندگی است دست برمیدارند و آن را نشانی از گرایش خردهبورژوایی میدانند. هرچه از «رهبری» – که جایش آن بالاها است و هر دست کوتاهی به دلیل پنهانکاری مسلط بر «سازمان» نمیتواند به آن برسد – صادر شد، باید بدون کموکاست پذیرفته شده و در عمل پیاده شود. جوانانی هم که انتقادی کنند و شکی نسبت به دستورهای «رهبری» روا بدارند، چند لقب بیش ندارند: روشنفکر، کرمِ کتاب، خردهبورژوا، اشلقی و بیمار. اما جوانانی که به امر و فرمان «رهبری» سرِ اطاعت فرو میآورند، «تودهیی» و «مرد عمل» نام میگیرند.
جوانان در دستهی تندروان اسلامی روزوحال بد و اندوهبارتری دارند. جوانان در این دسته، پیش از «سیاسیشدن»، در مدارس دینی شستوشوی مغزی میشوند و پس از آن، برای انجام «فریضهی جهاد»، جبهههای نبرد با «کفار» را در پیش میگیرند و «آگاهانه» برای برقراری خلافت اسلامی خود را منفجر میکنند؛ چونکه باکی نیست، تکت یکطرفهی بهشت دارند: حوروغلمان در بغل میگیرند، جویهای شیر و عسل به سر میکشند و … . اما «رهبران» پیر در این دسته هم در زیباترین و مجللترین محلها در این «دنیای فانی» عیشونوش میکنند، با زنان همخوابه میشوند و … . جوانان شبکهی القاعده وقتی خود را برای رسیدن به «خلافت اسلامی» در افغانستان، پاکستان و عراق منفجر میکردند، اسامه بن لادن در ایبتآباد پاکستان با زنان جواناش همخوابه بود و شوقی هم برای انجام «عملیات استشهادی» نداشت.
در هردو دسته، جوانان ابزارهای سادهی بهرهکشی هستند و در سیاست کلان جایی ندارند. از بنیادگرایی اسلامی امید چندانی نمیرود که برای بهروزی جوانان کاری کند، اما رویکرد چپ افغانستانی نسبت به جوانان فریبنده و ویرانگر است. در احزاب لیبرال و رسمی هم وضعیت جوانان مشابه گروهها و سازمانهای چپی و بنیادگرای اسلامی است.
در جامعهیی که فقر و بیکاری بیداد میکند، بسیاری از جوانان مجبور اند تا در بدل رسیدن به نان و جای بودوباش، کارگر تشکیلاتی فلان و بهمان حزب و سازمان انجویی شوند و هرچه در کله از اینجا و آنجا فراگرفته اند به سود «رهبر» و رئیس حزب و سازمان کارفرمایشان گلو پاره کنند. احزاب انجویی رویکردشان نسبت به جوانان به گونهیی است که از آنها صرف به عنوان بردههای سازمانی بهره میبرند و هنگامیکه به هدفشان رسیدند، دست به «خودکفا»کردن آنها میزنند. حالا جوانی که زیر تأثیر تبلیغات سازمانی سالخوردگان، تمام زندگیاش را فدای «تشکیلات» کرده و حتا از ادامهی تحصیل دست شسته است، به یکبارگی از بام رؤیاهای بزرگ و دوستداشتنی به زمین میافتد و خود را در متن واقعیت بیرحمی میبیند که با زندگی سازمانی، رؤیاهای تلقینشده و باورهای کهنهی او فاصلهی زیادی دارد. این جوان فریبخورده که خیلی از زندگی واقعی عقب مانده و دانش و مهارتهایاش با معیارهای روز برابر نیست، کار آبرومندانهیی نصیباش نمیشود و مجبور است که در کارهای شاقه مشغول شود. بنابراین، باید به او حق داد که نسبت به سیاست بدبین شود؛ آنهم در روزگاری که روند سیاستزدایی با تمام توشوتوان از سوی دستگاههای تبلیغاتی سرمایهداری پیش برده میشود.
جوان افغانستانی اگر میخواهد خود را از باتلاقی که سیاستگران پیر برای او ساخته اند بیرون کند، باید آستین بالا بزند و در گام نخست، آگاهیاش را از راه مطالعهی آزاد و غیرسازمانی بالا ببرد و بعد دست به تحلیل واقعیت پیرامون بزند و خود را به معنای واقعی کلمه سیاسی بسازد. اگر دیروز «رهبران» با استفاده از شگردهای گوناگون سعی در ناآگاهنگهداشتن جوانان از دیدگاهها و مسایل جدید داشتند، امروز به دلیل گسترش و همگانیشدن فنآوری معلوماتی، کمتر میتوانند در این کار موفق شوند. کافی است اراده داشت، به بازخوانی انتقادی گذشته کمر همت بست و پیوندها را از نوع تعریف کرد. جوانان باید خود مدیریت اقتصادی و سیاسیشان را در دست گیرند. جوانان باید سیاستگری مستقل را بیاموزند. جوانان نباید اجازه دهند که از ظرفیت جوان آنان برای پایداری اندیشههای پیر استفاده شود. جوانان باید بر پیرها چیره شوند.