با آمدن فصل تیرماه، جوانان و شهروندان شروع میکنند به توصیف برگریزان و قشنگیهای این فصل. خیلیها صفحههای فیسبوکشان را با گذاشتن تصاویر خزانی به رخ میکشند و شعرِ «پاییز بهاری است که عاشق شده است» در برگههای فیسبوک کاربران خودنمایی میکند. بسیاری از جوانان عکسهای سلفیشان را همرسانی میکنند و شماری هم در کامنتها قصیده میسرایند.
خزان کابل اما در همین چند عکس شیک خلاصه نمیشود، بل خزان چهرهی دیگری هم دارد که کمتر کسان علاقهیی به برملاکردنش دارند. خزان واقعی را میشود همین چهره خواند: روزهای کوتاه و راهبندانهای طولانی و بیموتری مضاعف. خزان برای کارگران کابلی بدترین فصل سال است. ساعتها در کنار سرکها منتظر میمانند و زمانی که موتری یافت میشود مجبور اند ساعتها در راهبندان وقتشان را تلف کنند. شاید بگویید این مشکل کارگران است، «به ما چی؟» آری! یکی از مشکلات مزمن افغانستان دردِ به دیگری مربوطکردن است.
البته کسانی که درد را به کس دیگری مربوط میکنند، عدهی کوچکی اند که پدر یا اقاربشان در کاسهی قدرت شریک اند و از برکت این کاسهی آلوده با فساد به مالومنال دنیا رسیده اند؛ خانههای شیک دارند و موترهای گرانقیمت سوار میشوند. سیروسیاحت در فصل خزان و دیگر فصلها تنها برای این اقلیت فاسد و فاسدزاده که همهی داروندار افغانستان را قاپیده اند، لذتبخش است. همانهایی که از پول «خدادادی» در پغمان، قرغه، باغ بابر و باغ چهلستون میله میکنند و غذایشان پیش از رسیدن به معده، در فیسبوک به نمایش در میآید.
به این عدهی بیخیالِ چسپیده به دنیای مجازی، وقتی از راهبندان و مشکلات کابل بنویسید، پیشنهاد پناهجستن به فیسبوک و چت با دوستان و شنیدن موسیقی میکنند و به نوعی با این کار بیتفاوتیشان را نسبت به مشکل جدی اجتماعی نشان میدهند. این اقلیت فاقد ایده و درد دارویی به شما توصیه میکند که از خانوادهی متمول و فاسد به ارث برده است و آن بیتفاوتی در برابر وضعیت اسفبار زندگی است. بیتفاوتی محصولش نیز بیتفاوتی است.
روی گپ من با شماری از کارگران است که در درون این وضعیت بد دستوپا میزنند؛ اما در باتلاق بیتفاوتی سقوط کرده اند و خودشان را به فاز اقلیت فاسد و بیتعهد میزنند. به این طیف از مردم میشود گفت کارگران بیایده. برای کارگران داشتن ایده نخستین داروی نجاتبخش است، چون ایده است که انسان را به درک وضعیت و اعتراض در برابر وضعیت نامطلوبِ موجود مجهز میکند. دولت نئولیبرال از هیچ چیز کارگران هراس ندارد مگر ایدهاش. داشتن ایده سبب میشود که یک شهروند به جای گذاشتن یک تصویر میان تهی از مکان کذایی در فیسبوک، عکس خودش را به اشتراک بگذارد که ساعت در راهبندان عمر تلف میکند و این راهبندان یک امر الاهی و غیرقابلِتغییر نیست، بل زاییدهی ناکارایی و فساد مقامهای حکومتی است که در این سالها پولهایی را که باید برای ساخت زیربناها در شهر هزینه میشد، دزدیدند و رفتند.
البته کسانی که درد را به کس دیگری مربوط میکنند، عدهی کوچکی اند که پدر یا اقاربشان در کاسهی قدرت شریک اند و از برکت این کاسهی آلوده با فساد به مالومنال دنیا رسیده اند؛ خانههای شیک دارند و موترهای گرانقیمت سوار میشوند. سیروسیاحت در فصل خزان و دیگر فصلها تنها برای این اقلیت فاسد و فاسدزاده که همهی داروندار افغانستان را قاپیده اند، لذتبخش است. همانهایی که از پول «خدادادی» در پغمان، قرغه، باغ بابر و باغ چهلستون میله میکنند و غذایشان پیش از رسیدن به معده، در فیسبوک به نمایش در میآید.
راهبندانها در یک نقطهی کابل متمرکز نیست و هر شهروند در یک نقطهی این شهر از راهبندان رنج میبرد. باشندگان غرب کابل در پلِ سوخته با راهبندان دستوگریبان اند، باشندگان شمال شهر در کوتل خیرخانه ساعتها گیر میمانند و باشندگان مناطق شرقی کابل در جادهی میوند ساعتها وقتشان را تلف میکنند.
طرحهایی را که شهرداری کابل در این سالهای پسین روی دست گرفته کارساز نبوده است. یکی از این «ابتکار»ها کوچکسازی چهارراهیها بود، درحالیکه مشکل در جای دیگری نهفته است و آن فساد است. تا زمانی که با فساد در ادارهی ترافیک و پولیس مبارزهی جدی و ریشهیی نشود، اگر شهر کابل از این رو به آن رو هم شود مشکل راهبندان پابرجا است. باری در منطقهی کوتهی سنگی کابل از یک دستفروش پرسیدم که چرا کراچیات را در وسط سرک گذاشتهیی؟ گفت: به ترافیک و پولیس از بابت جا پول میدهم، هر کجا دلم شد کراچیام را میگذارم.
با این وصف، این اقلیت بیخیال و دارای همه چیز زندگی در دنیای تصاویر را ترویج میکند و انسان را از واقعیت دور کرده و به جهان مجازی میبرد. یکی از شیوههای نئولیبرالیسم عرضهی نمایش و ترویج نمایشگرایی است. فرقی نمیکند نمایش در یک فروشگاه شیک باشد یا فضای مجازی.
ژان بودریار، متفکر فرانسوی زندگی مدرن را زیستن در فوران تصاویر میداند و در این تصاویر انسان تبدیل به تصاویر میشود و همه چیز از دریچهی تصاویر موردی ارزیابی و سنجش قرار میگیرد. انسان وابسته به جهان مجازی دایم بیقرار است، از تلویزیون به گوشی همراه و از گوشی همراه به فیسبوک پرتاب میشود.
بودریار پیامد این وضعیت را در زندگی شبیهسازیشده خلاصه میکند که انسان تبدیل به کاپی خودش میشود و این وضعیت ایده را از انسان میگیرد و او تبدیل به کالای مصرفی میشود. مصرفگرایی یکی دیگر از شیوههای عمل نئولیبرالیسم است و این شیوه دستِ دولتها را باز میگذارد تا شهروندان مطیع بسازند.