همه چیز در حال شدن است و کسی دو بار در یک رودخانه شنا نمیکند؛ گفتهی معروفی از هراکلیتوس، فیلسوف یونانی که کافی نقلقول شده و تقریبن همه شنیدهاند. او با این گفته برای نخستینبار خط فاصل جدی بین دیالکتیک ابتدایی خودش و متافزیک بدوی مخالفانش کشید. دیالکتیک هراکلیتوس با آن که ابتدایی است، اما پایههای اصلی دیالکتیک امروزی را که از سوی هگل و مارکس توسعهوتعمیم داده شدهاست، پیریزی میکند: تضاد و تغییر. تاریخِ شدن آوردگاه تضادها و آمیزهیی از ضرورت و تصادف است. ما همیشه میشویم، اما هر شدنی ضرورتن رادیکال نیست. شدن رادیکال، آنگونه که مارکس میگوید، باید «وضعیت موجود چیزها» را دگرگون کند.
شدنِ رادیکال پروبلماتیزهکردن بیامان چیزها و آشناییزدایی از پاسخهای پذیرفتهشده و ایدههای بدیهی است. پرسش رادیکالْ گام نخست برای تولید دیالکتیک ایجابی است: تا زمانی که «وضعیت موجود چیزها» را به چالش نکشیم، نمیتوانیم این وضعیت را دگرگون کرده و دینامیسم رادیکال و پایدارِ «جنبش واقعی» خودمان را جانشین آن کنیم. اما اگر سیاست ترس بر شما چیره شود، نمیتوانید چیزها را به چالش بکشید.
شدن رادیکال نوعی چیرگی بر ترس است؛ غلبه بر هراسی که تاروپود ما را درنوردیده است: ترس از کشتهشدن، زندانرفتن، راندهشدن و برکناری، گرسنهماندن، نادیدهگرفتهشدن و تحقیر، شکستخوردن و ادامهندادن. چپ پیر با تمام ادعاهای دهنپرکناش در امر مبارزه، همیشه از سیاست ترسْ ترسیده است. از مبارزه که اصلن خبری نیست، مهمترین نگرانی او این است که مبادا پستومقامی را که با هزار ربطورابطهی مرموز در دولت یا بیرون از دولت پیدا کرده است، از دست بدهد. به این دلیل تمام عمرش در زندگی و فعالیت مستعار میگذرد – البته اگر نامش را بگذاریم فعالیت! داستان اما جایی خندهآورتر میشود که چپ پیر ما سعی میکند این ناتوانی و ضعفاش را با واژههای رنگوروغنزدهیی چون «پنهانکاری» و «تاکتیک مبارزاتی» پنهان کند.
این «تاکتیک مبارزاتی» یکی از نشانههای بارز ترسِ چپ پیر و در عین حال بیانگر ورشکستگی سیاسی او است. چپ پیر به معنای واقعی کلمه از این که مبادا فاش شود چه تفکری دارد، میترسد. یعنی او شجاعت بیان ایدههایش را از دست داده است و ازایننظر، دیگر بُرندگی و رادیکالیسم ویژهی موردنظر ما را ندارد. یکی از کارهایی که گاهگاهی به آن دست میزند صدور اعلامیهیی در نکوهش/ستایش از یک رویداد سیاسی آنهم در درازای شش ماه یا یک سال، و یا هم در نهایت نشر یگان جزوهی تحلیلی – سیاسی است که هیچ چیز تازهیی در آنها یافت نمیشود و تکرار را تکرارکردن است.
ما نمیگوییم پنهانکاری و مبارزهی مخفی دیگر کارایی ندارد؛ اما پافشاری زیاد روی این روشها بیشتر موقعها بهانهیی میشود برای پنهانکردن ترس از مبارزه، ورشکستگی سیاسی، فساد و رابطههای بویناک استخباراتی، و این جاست که ما با آن اعلام مخالفت میکنیم. ما برخلاف چپ پیر ترسی از افشاشدن و راندهشدن نداریم. کافی رانده شدهایم و پس از این باید آنگونه که دلمان میخواهد زندگی کنیم و زیر بار حرفوحدیث کس دیگری نخواهیم رفت. این اما هیچگاهی به معنای بیپروایی و نادیدهگرفتن تهدیدهایی که متوجه ما است، نیست. ما هم حسابوکتاب خودمان را داریم، بیگدار به آب نمیزنیم و یادناگرفته شنا نمیکنیم.
میدانیم که مبارزه علیه سرمایهداری کار سادهیی نیست، کافی باید ریسک کرد و دست از خیلی چیزها برداشت. در کشوری که بردگان «آزاد» سرمایهداری و افیونزدگان ایدئولوژی جهل درحالیکه یک پاراگراف متن درستوحسابی از مارکس نخواندهاند، با او و ایدهی رادیکال دشمنی دارند، سخنگفتن از چپ و تلاش برای ممکنکردن «جهان دیگری ممکن است» گونهیی ازخودگذری رهاییبخش و بهمعنای جنگیدن در تمام جهتها بدون پشتجبههی سیاسی است.
ایدهی رادیکال شکستپذیر نیست. آنچه شکست خورده است (نه این که شکست داده شده باشد، چون پروژهی «کمونیسم» قرن بیستم از درونْ خودش را تخریب کرد و نیازی به دخالت سرمایهداری نبود) خوانشی از ایدههای مارکس بود که نمیتوانست به سرانجام درستوحسابی برسد و از آغاز هم محکوم به شکست بود. جنبش رادیکال واقعی که مدام در حال بازتولید خرد انتقادی و حملهی بیامان به میراث پدری است، آنتیهژمونی و پادقدرت است، نمیتواند شکست بخورد.
باید شجاعت سیاسی دستکشیدن از بردگی، تنبلی، مصرفزدگی، بیتفاوتی و درلاکخودماندن را پیدا کنیم و قهرمان خودمان شویم. قرار نیست فرشتهیی از آن بالاها برای نجاتمان بیاید، پیامبری برای رهنمایی ما فرستاده شود، و یا هم رهبر کاریزماتیکی دستی بر ناتوانی، مظلومیت و بیپناهی ما بکشد و نسخهی رستگاری و خوشبختی ما را بنویسد. دوران کاریزمای رهبری و نجاتدهنده به سر رسیده است. مالتیتود اگر خود برای رهاییاش از قفس سرمایهداری کاری نکند، پیشوا و پیامبری برای نجات او نخواهد آمد.
میدانید که برامد سیاسی اگر سامانمند و حسابشده انجام نشود، اثرگذاری چندانی ایجاد نمیکند و فروپاشیدنی است. راهرفتن با جماعت گیج و احمقی که بهجای پرسیدن و بهچالشکشیدنِ راههای چندباررفته، همرنگجماعتشدن را دوست دارد، کار سادهیی است؛ اما دشواری کار زمانی آشکار میشود که به تاموتمام ارزشهای کهنه نه بگویی و آهنگِ سودای دیگر کنی. ازایننظر، نیاز است تا بیشتر خودمان را جمعوجور کنیم و با آمادگی بیشتر وارد نبرد به شدت نابرابر با دشمنانی شویم که در مقایسه با ما تجربه، امکانات و ابزارهای فراوانی برای جنگیدن در اختیار دارند.
شدن رادیکال نوعی اعلام جنگ است علیه همه؛ نخست علیه خودمان و سپس علیه سرمایهداری. تا زمانی که با خودمان و ریشههایمان که همان چپ پیر است تصفیهی حساب نکنیم و تا زمانی که حالمان را با گذشته مکانشناسی نکنیم، نمیتوانیم آیندهی متفاوتی بسازیم. ساخت آیندهی متفاوت نیاز به نقد بیرحم و رادیکال گذشته دارد. اگر گذشته را بهدرستی آسیبشناسی نکرده و شناخت عمیق و جدییی از شکستهای فاجعهبارمان در برابر سرمایهداری پیدا نکنیم، به دشمنشناسی بهتری نخواهیم رسید و نمیتوانیم ایدهی تازهیی برای براندازی امپراتوری و ساخت امر مشترک تولید کنیم.
ترسی از گامگذاری در راههای نارفته نباید داشته باشیم و از شکستخوردن نترسیم. باید ثابت کنیم که تعریف سرمایهداری از شکستْ شکست خورده است. سرمایهداری با تمام سازوبرگ هژمونیکاش تلاش دارد ثابت کند که کمونیسم شکست خورده است و ایدههای مارکس دیگر کهنه شدهاند. اما برای اثبات این که مارکس هنوز زنده است – حتا بیشتر از زمانی که در جسموجان میزیست – کافی است مدعی شویم که تأکید همیشگی بر مرگ کمونیسم و ایدههای مارکس دلیل محکمی است بر زندهبودن همیشگی ایدههایی که هرگز مردنی نیستند. اگر ایدههای مارکس به معنای واقعی کلمه مردهاند، چرا تئوریسینهای پاسدار نئولیبرالیسم در تکرار «مرگ» آنها شبوروز دهن پاره میکنند؟ نباید اینهمه نگران مردهها بود، مگر نه؟!
ایدهی رادیکال شکستپذیر نیست. آنچه شکست خورده است (نه این که شکست داده شده باشد، چون پروژهی «کمونیسم» قرن بیستم از درونْ خودش را تخریب کرد و نیازی به دخالت سرمایهداری نبود) خوانشی از ایدههای مارکس بود که نمیتوانست به سرانجام درستوحسابی برسد و از آغاز هم محکوم به شکست بود. جنبش رادیکال واقعی که مدام در حال بازتولید خرد انتقادی و حملهی بیامان به میراث پدری است، آنتیهژمونی و پادقدرت است، نمیتواند شکست بخورد. شدن رادیکالْ پروژهی شکستزده و شکستپذیر نیست. شکست یعنی بهآخرخطرسیدن، شکست یعنی ترسیدن و ادامهندادن، شکست یعنی سنگکشدن در باورهای قدیمی و دشمنی با ایدههای جدید.
شدن رادیکال پروژهی راندهشدگان است. باید در عمل رانده شوی تا بدانی راندهشدن یعنی چه؟ از برج عاج روشنفکری نمیشود راندهشدگی و بدروزگاری را دید، خواند، حس کرد و در موردش نوشت. راندهشدن اراده را مستحکمتر میکند و عزم را جزمتر. راندهشدن نوعی فضیلت است، فضیلت کمونیستی. روشن است که هرکه نمیتواند یک چنین فضیلتی را به دست آورد.
راندهشدن نباید شما را منزوی و ناامید کند، بلکه باید ظرفیت ویرانگری و تخریب را در شما بیشتر کرده و سبب شود راسختر از قبل به برنامههایتان فکر کنید. مارکس میگفت: «وضعیت عاری از امیدی که در آن بهسر میبرم، مرا سرشار از امید میکند.» این یعنی، شدن رادیکالْ آنتیپسیمیسم است.