مناطق دورافتاده همواره از سوی دولتها نادیده گرفته شده و کسی به فکر باشندگان این مناطق که محرومترین و عقبماندهترین مردم اند، نیست. استدلال همیشگی دولتمردان افغانستان این بوده است که حکومت به دلیل کمبود بودجه و مشکلات مالی نمیتواند به وضعوحال دردآور و فقرزدهی روستاییان دورافتاده رسیدگی کند، اما آنچه آنان هرگز تلاش نکردهاند بدانند، این است که روستاها سرچشمهی اصلی خشونت و تروریسمی است که در شهرها و خیابانها از مردم قربانی میگیرد.
دولتها همواره چه در شرایط جنگی و چه در وضعیت صلح و ثبات نسبت به روستاییها تبعیض روا داشتهاند و آگاهانه آنان را به حال خودشان رها کردهاند. در شرایط صلحآمیز این بیتفاوتی نسبت به دورافتادهها – که به دلیل آگاهی کمتر در مقایسه با شهرنشینان، غیرفعالتر اند – برای دولتها یک مزیت بوده است. دولتمردان با بهرهبرداری از کرختی و ضعف عملی دورافتادهها هرچه خواسته اند کرده اند و کمتر سیاستمداری از آنان ترسیده و رویشان حساب ویژهیی باز کرده است. اما در شرایط جنگی کنونی – که معلول ادامهی بیتفاوتیها و نادیدهگرفتنها است – این دورافتادههای روستایی اند که خواب خوش سیاستگران و دولتمردان کابل را برهم زده و کابوس تمامعیاری برای آنان شدهاند. هر دولتمرد و حکومتگر شهرنشین این را بهدرستی تجربه کرده و نیازی به آوردن فکتها و شواهد بیشتر نیست. بااینحال، گویی دولتمردان هیچ درسی از اشتباهاتشان نمیگیرند و همچنان مثل گذشته توجه چندانی به روستانشینان دورافتاده نمیکنند.
سیاست حکومت در مورد مناطق دورافتاده جنگمحور است و تنها زمانی دستبهکار میشود که جنگجویان ضددولتی مستقر در این مناطق تهدید بزرگی برای شهرها باشند. این دستبهکارشدن هم تنها بُعد نظامی دارد و پس از پایان هر عملیات، روستاییان دوباره به فراموشی سپرده میشوند، تا این که جنگجویان بر میگردند.
در مناطقی هم که پولیس محلی جابجا شده است و یا نیروهای مسلح غیرمسئول فعالیت میکنند، تغییر چشمگیری دیده نمیشود و برعکس، این نیروها خود بخشی از مشکلات اند نه راه حل. پولیس محلی و نیروهای مسلح غیرمسئول در عمل شبیه طالبان و سایر گروههای مسلح مخالف دولت اند و عین روشی را در برخورد با مردم در پیش میگیرند که طالبان دارند.
روستاییانی که دولت علاقهیی برای دخالت در زندگی آنان نداشت/ندارد، حالا مهمترین عامل دخیل در سیاست افغانستان شدهاند و کشورهای قدرتمند در جهان نیز نمیتوانند آنان را دستکم بگیرند. چه چیزی این دورافتادههای «کماهمیت» را در محور زندگی شهرنشیان متمدن قرار داده است؟ روشن است، بیکفایتی دولتها و دستکمگرفتن بیش از حد دورافتادهها.
مناطق دورافتاده از بیشتر خدماتی که شهرنشینان دارند محروم اند؛ نه چیز زیادی از دانش و سواد نصیب آنان شده و نه سهمی از رشد و توسعهی اقتصادی به آنان رسیده است. از مناطق دورافتادهی درحالجنگ اگر بگذریم، حتا مناطق روستایییی که هنوز دامنهی ناامنیها به آنجا نرسیده است، آشکارا مورد تبعیض سیستماتیک قرار میگیرند.
گسترش فقر و بدروزگاری در مناطق روستایی و دورافتاده بهدلیل بیتفاوتی و کمتوجهی دولتها زمینه را برای نفوذ و سربازگیری گروههای تروریستی فراهم کرده است. در حال حاضر مراکز اصلی طالبان و داعش در روستاها است؛ چون دولت کمتر به این مراکز دسترسی دارد و تا زمانی که پایتختنشینها احساس خطر نکنند، علاقهیی برای راهاندازی عملیات پاکسازی در این مناطق ندارند.
استدلال مقامهای امنیتی افغانستان این است که مناطق دورافتاده از اهمیت نظامی بالایی برخوردار نیست و به این دلیل، برخی از مناطق را نیروهای امنیتی بهخواست خود رها کردهاند. این مناطق حالا در اختیار طالبان است و این گروه در آن مراکز تمرین و تربیت فعالیتهای دهشتافگنانه ساخته است.
روستاییانی که دولت علاقهیی برای دخالت در زندگی آنان نداشت/ندارد، حالا مهمترین عامل دخیل در سیاست افغانستان شدهاند و کشورهای قدرتمند در جهان نیز نمیتوانند آنان را دستکم بگیرند. چه چیزی این دورافتادههای «کماهمیت» را در محور زندگی شهرنشیان متمدن قرار داده است؟ روشن است، بیکفایتی دولتها و دستکمگرفتن بیش از حد دورافتادهها.
ازایننظر، تنها راه برقراری ثبات دایمی در کشور رسیدگی به حالوروز بد روستاییها و توجه پایهیی به این مناطق است. در شهرها هر قدر وضعیت خوب باشد، اگر به روستاها بیتوجهی شود، افغانستان روی ثبات اقتصادی و سیاسی را نخواهد دید. روستاها همیشه کانون جنگ بوده و بیشتر دولتهای گذشته در افغانستان از این مسیر سرنگون شدهاند.
Интересно!