نیازی به اثبات این نکته نیست که بگوییم بیشتر مواقع بیگانگان تصمیمگیرندهی اصلی در افغانستان بودهاند. آنها وقتی خواستهاند در این کشور جنگ به پا کردهاند؛ اما هنگامی که نتوانستهاند بازی پیچیدهی جنگ را بهدرستی مدیریت کنند و زمینگیر شدهاند، به نسخهپیچی صلح رو آوردهاند. این همان زمانی است که بیرونیها آهنگ رفتن از افغانستان دارند و سعی میکنند پس از ترک این کشور دستکم آنچه از خود بجا ماندهاند را مدتی سرپا نگه دارند. همهی تلاشها روی پیشبرد سیاست آشتیجویانهیی متمرکز میشود که قصد دارد حامیان و مخالفان نظام را دور یک محور متحد کند و هرکدام در بدل گرفتن مقام و مرتبهیی دست از زیادهخواهی بردارند و به کم بسنده کنند.
سیاستگران داخلی – چه دولتی و چه اپوزیسیون – در حالی که همیشه در نهان از آنچه اربابانشان گفتهاند پیروی کردهاند، در ظاهر ادا و اطوار دیگری از خود بروز دادهاند: اکت بیرمق وطندوستی، ملیگرایی و استقلالخواهی با چاشنی «غیرت افغانی». حتا مزدورترین سیاستگران این مرزوبوم هم وقتی رگ لافوبلوفشان میپندیده بهیکبارگی فراموش میکردهاند که چقدر گماشته و مزدور اند: کارزاری از دروغ با تکیه بر تبلیغات رسانهیی راهاندازی میکردند تا خود را قهرمان ملی و مردمی جا بزنند که هرگز بیگانگان را نمیخواهند. یکی از این سیاستگران نجیب است که سرنوشت تراژیک او باید برای سیاستگران دیگر عبرتآور باشد.
«مشی مصالحهی ملی» بهعنوان آخرین تلاش حزب دموکراتیک خلق – که نجیب آخرین زمامدار آن بود – برای اعادهی حیثیت و برگرداندن بازی باخته به سود خود، تنها از این جهت مهم نیست که به پایان بدی برای چپ وابسته به شوروی منجر شد، بلکه پیامد مهمتر شکست مشی آشتی ملی و در کل کارنامهی حزب دموکراتیک خلق، پایان تاریخ چپ پیر هم است؛ چپی که با فروپاشی شوروی در سطح جهانی و با سقوط رژیم وابسته به آن در افغانستان از دور خارج شد و حرف تازه و آموزندهیی برای گفتن ندارد.[۱]
شکست «مشی مصالحهی ملی» از این جهت نیز مهم و عبرتآور است که افغانستان امروزی در وضعیت مشابه وضعوحال دوران رژیم نجیب است. با امضای «موافقتنامهی آوردن صلح در افغانستان» میان امریکا و طالبان که حکومت غنی نقشی در آن نداشت، بار دیگر آشکار شد که اهرمهای اصلی جنگ و صلح افغانستان در دست بیگانگان است و تنها با اتکا بر تعیینکنندگی عامل درونی در هر بحرانی نمیتوان به شناخت راستین از آن دست یافت.
چالشهای «مشی مصالحهی ملی»
پس از آن که شوروی تصمیم به خروج از افغانستان گرفت، با طرح «مشی مصالحهی ملی» سعی داشت زمینه را برای بقای رژیم دستنشاندهاش در کابل فراهم کند؛ رژیمی که تنها در صورت ادامهی حمایت مالی و نظامی شوروی میتوانست برای مدتی زنده بماند. اما «مشی مصالحهی ملی» بنابر عوامل زیر نتوانست به هدفی که روسها و رژیم نجیب میخواستند برسد:
الف: صلحخواهی از موضع ضعیف
مشی مصالحهی ملی خیلی دیر روی دست گرفته شد؛ زمانی که روسها پی بردند نمیتوانند در جنگ افغانستان برنده شوند و مجبور به خروج نیروهایشان شدند. در حالی که شوروی آهنگ رفتن از افغانستان داشت و احتمال فروپاشی رژیم نجیب هم بهویژه با قطع کمکهای مالی شوروی بیشتر بود، مجاهدین چگونه میتوانستند به «مشی مصالحهی ملی» اهمیتی قایل شوند؟ طرح سازش رژیم نجیب با مجاهدین در آستانهی فروپاشی رژیم و از موضع ضعیف اتخاذ شد؛ وضعیت خیلی شبیه به دولت کنونی افغانستان که از یکسو امریکاییها در حال خروج اند و از سوی دیگر، طالبان قویتر از هر زمان دیگر در میدان جنگ و سیاست پیشتاز اند و حکومت غنی پشتیبانی تودهیی لازمی را که باید داشته باشد ندارد.
ب: فسادزدگی و قومگرایی
«پس از پولینوم هفدهمْ مبارزه با احتکار، گروهبندیهای قبیلهیی و خویشاوندی، بروکراتیسم و واسطهبازی آغاز شد. مصوبهی دفتر سیاسی کمیتهی مرکزی پیرامون مراعات اخلاق حزبی کادرهای رهبری و تنبیه برخی از کارمندان مسئول دادستانی بهخاطر بزهکاریهای رنگارنگ و خدمت فرزندان کارمندان رهبری در نیروهای مسلح کشور در میان حزب و مردم بازتاب شایانی کرد. مگر این عمل جنبهی نمایشی داشت و به ردههای بالایی حزب ربطی نمیگرفت.»[۲]
مبارزهی گزینشی رژیم نجیب با فساد و تشدید قومگرایی در صفوف نیروهای امنیتی که از سوی رهبران حزب دموکراتیک خلق دامن زده میشد، از عوامل دیگری است که مردم را نسبت به «مشی مصالحهی ملی» بدبینتر از پیش کرده بود. درواقع گسترش دامنهی فساد و تبارگرایی در سطوح رهبری حزب دموکراتیک خلق آخرین میخ را بر تابوت رژیم نجیب کوبید. یکی از مثالهای بارز در این زمینه، برکناری جنرال مومن، فرمانده فرقهی مستقر در شهر حیرتان از سوی نجیب است که در نتیجه، «خرمن خشم در شمال آتش گرفت و جنرال دوستم با مومن و دیگران به قیام دست زدند»[۳]
پ: بیتوجهی به کانون اصلی جنگ
روستاها بهعنوان کانون اصلی جنگ همواره از سوی دولتها نادیده گرفته شده است. سیاست دولتها در مورد مناطق دورافتاده جنگمحور است و تنها زمانی دستبهکار میشوند که جنگجویان ضددولتی مستقر در این مناطق تهدید بزرگی برای شهرها باشند. این دستبهکارشدن هم تنها بُعد نظامی دارد و پس از پایان هر عملیات، روستاییان دوباره به فراموشی سپرده میشوند، تا این که جنگجویان برمیگردند. دولتها اما تاوان این بیتوجهی و نادیدهگرفتنها را با فروپاشی خودشان پرداختهاند.
«مشی مصالحهی ملی» بهعنوان آخرین تلاش حزب دموکراتیک خلق – که نجیب آخرین زمامدار آن بود – برای اعادهی حیثیت و برگرداندن بازی باخته به سود خود، تنها از این جهت مهم نیست که به پایان بدی برای چپ وابسته به شوروی منجر شد، بلکه پیامد مهمتر شکست مشی آشتی ملی و در کل کارنامهی حزب دموکراتیک خلق، پایان تاریخ چپ پیر هم است؛ چپی که با فروپاشی شوروی در سطح جهانی و با سقوط رژیم وابسته به آن در افغانستان از دور خارج شد و حرف تازه و آموزندهیی برای گفتن ندارد.
در رژیم نجیب نیز «حاکمیت دولتی هیچ پایگاه جدییی در روستاها و دهکدهها که بخش اصلی اهالی کشور در آن بودوباش داشتند نداشت و همچنان در مناسبات متقابل با رهبران تشکیلات مسلح که با دولت سازشنامههای همکاری امضا کرده بودند از خود پیگیری نشان نمیداد. ازاینرو، پس از سپریشدن شش ماه آگاهان نظامی شوروی به تجزیه و تحلیل روندهای روان در افغانستان پرداختند که فشردهی آن چنین است: سیاست آشتی ملی دستاوردهای دلخواه به همراه نیاورده است. اعلام مشی آشتی ملی از سوی حکومت افغانستان، آتشبس یکجانبه و عملیات رزمی ارتش بر ضد شورشیان، به کاهش چشمگیر عملیات خرابکارانهی ضدانقلاب نیانجامیده است.»[۴]
«مشی مصالحهی ملی» در شرایطی که دولت نجیب هیچ سلطهیی بر مناطق روستایی بهعنوان کانون اصلی جنگ نداشت و این مناطق از قبل در اختیار مجاهدین بود، سعی میکرد بهگونهی میکانیکی حمایت مردمی را که حزب دموکراتیک خلق از آغاز حاکمیتاش توجه چندانی به آنان نکرده بود، جلب کند. روشن است که در چنین شرایطی دولت نمیتوانست حتا بهترین و قابلقبولترین برنامهاش را هم عملی کند.
اکت استقلال رژیم وابسته
«مشی مصالحهی ملی» بیش از هر برنامهی دیگر حزب دموکراتیک خلق عمق درماندگی و وابستگی رژیم نجیب به شوروی را آشکار میکند؛ رژیمی که هرقدر بر لبهی پرتگاه نزدیکتر میشد اکت و نمایش استقلالِ بیشتری از خود بروز میداد.
اسناد و مدارک جنگ شوروی در افغانستان نشان میدهد که حتا متن طرح «مصالحهی ملی» را روسها نوشته بودند و نجیب صرفن «مجری عادی» آن بود: «نجیب بیتردید سیاستمدار هوشمند، نیرنگباز، نیرومند و گاهی هم بس خشن بود. برخلاف شایع نه او و نه کس دیگری از رهبران افغان اندیشهی مشی آشتی ملی را به میان نکشیدند. سناریوی مصالحهی ملی به دستور گردانندگان کاخ کرملین در مسکو نوشته شده بود و جانب افغانی تنها مجری عادی این طرح بود.»[۵]
و یا این گفتهی هانریش پولیاکف، تاریخنگار، خاورشناس و کارمند دفتر روابط بینالملل کمیتهی مرکزی حزب کمونیست شوروی که بهوضوح نشان میدهد تصمیمهای اصلی را روسها میگرفتند نه زمامداران کابل: «میتوانم با مسئولیت اعلام کنم که در روند تدوین و اتخاذ تصامیم، دیدگاههای افغانها را در بسی از موارد نه میپرسیدند و نه در نظر میگرفتند.»[۶]
این گفتهها برعکس تصویری است که نجیب و تمام رهبران حزب دموکراتیک خلق پیش از او سعی میکردند به مردم نشان دهند. اکت پرتهوع مستقلبودن نجیب بهویژه با خروج روسها از افغانستان بیشتر از پیش شده بود و در سخنرانیهایش مدام مجاهدین را متهم به مزدوری به امریکا، بریتانیا، پاکستان، عربستان و ایران میکرد و از آنان میخواست دست از غلامی کشیده و با او سازش کنند.
نجیب مکرر یادآوری میکرد که او روسها را از افغانستان بیرون کرده است و مجاهدین هم تروریستان بیگانه را از صفوفشان بیرون کرده و به اشارهی امریکاییها، عربها و پاکستانیها دست به «برادرکشی» نزنند. آنچه اما آشکار و غیرقابلانکار است این که نجیب و سران مجاهدین هیچکدام تاج آزادگی و استقلال بر سر نداشتند و همه وابسته و دستبین بیگانگان بودند؛ بیگانگانی که چیزی بهنام منفعت ملی افغانستان برای آنها اهمیتی نداشت.
«مشی مصالحهی ملی» هیچ نتیجهی مثبتی در پی نداشت و برعکس با گذشت زمان پوسیدگی رژیم نجیب را بیشتر برملا میکرد و خبر از سقوط آن در آیندهی نزدیک میداد: «افسونگریهای رژیم مبنی بر اعادهی صلح و تفاهم ملی به فراخوانی پوچ و یاوهسرایی بیپایه بیش نمینماند. حکومت چنین میسنجید که اندیشهی آشتی ملی ملت را متحد خواهد کرد، زیرا این اندیشه بهگونهی عینی با آرمانهای مردم افغانستان هماهنگی دارد. مگر حرف در کار نبود. بهخاطر صلح میبایست مبارزه و تلاش بیشتر صورت میگرفت. مردم با احتیاط به فراخوان صلحجویانهی رژیمی که سالیان دراز تنها زورگویی را شعار خود ساخته بود، برخورد میکردند. افزون بر آن، اعلام مشی آشتی ملی را دشمنان دولت به مثابه زبونی حزب دموکراتیک خلق و حتا نخستین گام در راه شکست کامل آن ارزیابی میکردند.»[۷]
شباهتها میان حکومتهای نجیب و غنی
سه عامل بالا (صلحخواهی از موضع ضعیف، فسادزدگی و بیتوجهی به کانون اصلی جنگ) را میتوان در حکومت کنونی افغانستان نیز بهروشنی دید. حکومت غنی در حالی دست آشتی به سوی طالبان دراز کرده است که چه از نظر سیاسی و چه از نظر نظامی بازنده بهحساب میآید. دونالد ترامپ، رئیس جمهوری امریکا جنگ افغانستان را مسخره خوانده و سعی دارد هرچهزودتر پای کشورش را از باتلاق افغانستان بیرون کند. دولت ترامپ بدترین توافقنامهی صلح را با طالبان امضا کرده است که به نظر میرسد ترامپ استراتژی خروج به هر بهایی را دنبال میکند. امضای توافقنامهی صلح میان امریکا و طالبان برگ برندهی سیاسی کلانی است که نصیب طالبان شده است. طالبان حالا یقین پیدا کردهاند که آیندهی افغانستان با دستان آنان رقم خواهد خورد. این توهم نیست، واقعیت تلخی است که مجبورید بپذیرید.
از نظر نظامی نیز طالبان جغرافیای بیشتری را در مقایسه با سالهای قبل در اختیار گرفتهاند و در جنگ با دولت افغانستان موفقتر بودهاند. برای اثبات این نکته لازم نیست سری به ولایتها و مناطق دوردست زده و با چشمان خودتان حضور پررنگ طالبان را همه جا ببینید. در حالی که حکومت غنی با درماندگی تمام بهطور مکرر خواستار صلح و سازش با طالبان است، آنان هربار با دستنشاندهخواندن دولت افغانستان به فراخوان صلح غنی جواب رد دادهاند.
اگر به فسادزدگی و تشدید قومگرایی در حکومت کنونی بخواهید بپردازید،
بازهم شباهت زیادی میان رژیم نجیب و حکومت غنی پیدا میکنید. حتا حکومت کنونی از
نظر میزان آلودگی به فساد و تشدید شکافهای قومی در مقایسه با رژیم نجیب وضعیت
بدتری دارد. پایگاه تودهیی حکومت غنی بهویژه در مناطق روستایی نیز نزدیک به صفر
است. در حال حاضر روستاها به جولانگاه اصلی طالبان مبدل شده و تنها مراکز ولسوالیها
در اختیار دولت است.
پانویسها
[۱] : از نظر من شکست پروژهی حزب دموکراتیک خلق افغانستان تنها شامل حال چپ وابسته به شوروی نمیشود، بلکه حتا چپ مائوئیست و آنتیامپریالیست را هم در بر میگیرد. گرچه آنها در جبههی مخالف حزب دموکراتیک خلق ایستاده و سهمی در کارنامهی بد آن نداشتند؛ اما طنز ماجرا اینجاست که با سقوط رژیم دستنشانده شوروی در افغانستان – اندکی پس از فروپاشی شوروی – پروژهی چپ آنتیامپریالیسم دشمن شوروی نیز به شکست فاجعهبار انجامید. پس از سقوط آخرین زمامدار حزب دموکراتیک خلق درواقع کل پروژهی چپ پیر فروپاشید و سهمگیری سازمانهای مائوئیستی در جنگ شوروی – امریکا که از آن با عنوان «جنگ مقاومت ملی» یاد میکردند/میکنند نتیجهیی جز انزوا و ازدورخارجشدن کامل چپ نداشت.
[۲] : لیاخفسکی، الکساندر. (۱۳۸۲). توفان در افغانستان، ترجمهی عزیز آریانفر، جلد دوم، چاپ سوم، کابل: میوند، ص ۳۶
[۳] : کشتمند، سلطانعلی. (۱۳۸۳). یادداشتهای سیاسی و رویدادهای تاریخی، جلد سوم، ص ۱۰۵۴
[۴] : لیاخفسکی، الکساندر. (۱۳۸۲). توفان در افغانستان، ترجمهی عزیز آریانفر، جلد دوم، چاپ سوم، کابل: میوند، ص ۱۷
[۵] : پلاستون، ولادیمیر؛ اندریانف، ولادیمیر. (۲۰۰۱). افغانستان در منگنهی ژئوپولیتیک، ترجمهی عزیز آریانفر، چاپ دوم، پشاور: میوند، ص ۳۰
[۶] : همان، ص ۶۵
[۷] : لیاخفسکی، الکساندر. (۱۳۸۲). توفان در افغانستان، ترجمهی عزیز آریانفر، جلد دوم، چاپ سوم، کابل: میوند، ص ۱۴