داکتر نجیب از جملهی سیاستگرانی است که ابهام کمتری در مورد کارنامهی سیاسی او وجود دارد. او یکی از عبرتآورترین سیاستگرانی است که بهای اشتباهات خود را با ازدستدادن جانش پرداخت. این شاید گرانترین بهایی باشد که یک سیاستگر در بدل کارکرد بدش میپردازد.
داکتر نجیب، دولتمردی که با حمایت کامل شوروی روی کار آمد و با قطع پشتیبانی سیاسی – مالی آن از قدرت کنار زده شد، متهم به جنایتهای هولناک در قبال زندانیان سیاسی در زمان ریاستاش بر سازمان مخوفِ معروف به خاد، قدرتپرستی، استبداد، قومگرایی و فساد است. نجیب سیاستگر ناکامی خوانده میشود که نتوانست افغانستان را در وضعیت دشوار و سرنوشتسازِ پس از خروج نیروهای شوروی بهدرستی مدیریت کند. آخرین اشتباه داکتر نجیب که برخاسته از گرایش تبارخواهانهاش گفته میشود، منجر به مرگ فجیع او شد.
با اینهمه، عدهیی چه در گذشته و چه حالا سعی داشتند/دارند از او چهرهی وطنپرست، مبارز و ملیگرا بسازند؛ تلاشی که با توجه به کارنامهی بدِ سیاسی او تا هنوز نتوانسته است روایت خوشنامونشان از داکتر نجیب را رسمی و هژمونیک کند. اما اخیرن تلاشهای تازهیی با مدیریت حکومت افغانستان برای قباحتزدایی از داکتر نجیب صورت گرفته است که نشان میدهد نوعی بازنگری در روایت تاریخی مسلط با تکیه بر ارزشگذاری قبیلهیی در جریان است؛ کاری که به دلیل وجود حساسیت بالای پاکستانستیزی در میان شهروندان افغانستان، موافقان زیادی یافته است.
محبوبیت داکتر نجیب و دیگر پاکستانستیزان در میان مردم نشان میدهد که قسمتهای تاریک کارنامهی آنان یا کماهمیت جلوه داده شده و یا هم نادیده گرفته میشود. بسیاری از شهروندان اصلن یادشان رفته است که داکتر نجیب چهرهی بدی هم داشت و آن دستداشتن او در کشتارهای پولیگونی و شکنجه و زندانیکردن روشنفکران است؛ جنایتهای هولناکی که هیچ انسان شرافتمند و آگاهی نمیتواند آنها را فراموش کند.
اسناد و مدارک زیادی برای اثبات این گفتهها وجود دارد که نیازی نیست به تمام آنها در این نوشتهی فشرده اشاره شود. اما دستکم اسناد و شواهد بازمانده از زمان شوروی (متحد و حامی اصلی حکومت داکتر نجیب) نشاندهندهی چهرهی متضاد با برداشتهای عامیزده از او است: فاسد، قدرتپرست، قومگرا و غیرقابل اعتماد.
«توفان در افغانستان»، اثر الکساندر لیاخفسکی، افسر ارتش شوروی که عملن در جنگ افغانستان نقش بازی کرده است با تکیه بر اسناد و شواهد سری و محرمانه، روایت مستند از شخصیت و کارنامهی داکتر نجیب به خوانندهاش ارائه میدهد که نقد کوبندهیی است بر شناخت عامپسندانه و سطحی از کارکردهای داکتر نجیب.
لیاخفسکی سند محرمانهیی از ادارهی کل استخبارات نیروهای مسلح اتحاد شوروی در اپریل ۱۹۸۶ را منتشر کرده است که در آن آمده: «زیر چتر حمایت رفیق نجیب در میان کارکنان حزبی و دولتی دزدی و رشوهستانی در ابعاد گستردهیی که در رژیم شاهی نظیر نداشت دامنه یافته است. به سخن دیگر، هم خود میگیرد و هم به دیگران این امکان را میدهد که بگیرند. همه همنوا اند که رفیق نجیب گرایشهای بسیار تند ناسیونالیستی پشتونگرایی دارد.»[۱]
در پانوشت همین سند، در شرح حال فشردهیی که لیاخفسکی از نجیب بهدست میدهد، از اختلاس ۱۰۰ هزار دالری او در زمانی که سفیر افغانستان در تهران بود پرده برمیدارد: «در تابستان ۱۹۷۹ از مقام سفارت برکنار شد و به یوگوسلاوی گریخت و ۱۰۰۰۰۰ دالر را از کیسهی سفارت ربود.»[۲]
آن دسته از افرادی که سعی دارند از داکتر نجیب بتِ وطنپرستی و ملیگرایی بسازند، یا اصلن آگاهی چندانی از دستداشتن نجیب در جنایتهای هولناک حزب دموکراتیک خلق ندارند و یا هم با برجستهشدن احساسات ضدپاکستانی، این جنایتها را از یاد میبرند. در حالی که تنها با تکیه بر موضع ضدپاکستانی داکتر نجیب نمیتوان از او چهرهی وطنپرست، ملی و بیآلایش ساخت که گویا دلش به حال ملت میسوخته است. اگر با توجه به دخالتهای ویرانگر دولت پاکستان در افغانستان، پاکستانستیزی را یک امتیاز بدانیم، سران حزب دموکراتیک خلق بهویژه داکتر نجیب حتا از این نمد هم نمیتوانند سهم زیادی ببرند. چون پاکستانستیزی نجیب و زمامداران امروزیِ همقوموقبیلهی او بیشتر از روی ناچاری و اجبار بود/است تا اختیار.
سرلشکر الکساندر لیاخفسکی با صراحت تمام داکتر نجیب را «نیرنگباز، ظالم، خودخواه، قدرتپرست و یکی از آتشافروزان سیاست پشتونیزاسیون جامعهی افغانستان» معرفی میکند. فردی که به گفتهی لیاخفسکی، «در حلقهی دوستان نزدیک خود تنها به زبان پشتو سخن میزند» و «متمایل است همکاران خود را نه از روی فراست و کیاست، بلکه با توجه به سرسپردگی شخصی به خود برگزیند.»[۳]
نویسنده در ادامه، برنامهها و سیاستهای اجرایی داکتر نجیب در زمان ریاست جمهوری را با تکیه بر اطلاعات محرمانه و استدلال منطقی، ناکارا و غیرمؤثر میداند و از جمله مشی آشتی ملی حکومت نجیب را «یاوهسرایی آشکار» میخواند: «افسونگریهای رژیم مبنی بر اعادهی صلح و تفاهم ملی به فراخوانی پوچ و یاوهسرایی بیپایه بیش نمینماند. حکومت چنین میسنجید که اندیشهی آشتی ملی ملت را متحد خواهد کرد، زیرا این اندیشه بهگونهی عینی با آرمانهای مردم افغانستان هماهنگی دارد. مگر حرف در کار نبود. بهخاطر صلح میبایست مبارزه و تلاش بیشتر صورت میگرفت. مردم با احتیاط به فراخوان صلحجویانهی رژیمی که سالیان دراز تنها زورگویی را شعار خود ساخته بود، برخورد میکردند. افزون بر آن، اعلام مشی آشتی ملی را دشمنان دولت به مثابه زبونی حزب دموکراتیک خلق و حتا نخستین گام در راه شکست کامل آن ارزیابی میکردند.»[۴]
این توصیف بد از داکتر نجیب و رژیماش، آنهم از زبان افسر ارتش شوروی، حامی و متحد اصلی او که از هیچ تلاشی برای بقای رژیم دستنشاندهاش دریغ نمیکرد، طبیعتن برای آنهایی که سعی دارند نجیب را شخصیت ملی، وطندوست و پاکسرشت جا بزنند، پسندیده نیست.
این تنها لیاخفسکی نیست که داکتر نجیب را شوونیست، خودرأی و وابستهی کی. جی. بی میداند. سایر پژوهشگران از جمله جارج آرنی، نویسندهی «افغانستان گذرگاه کشورگشایان» نیز به وضوح نجیب را «سفاک» و «نوکر درجهیک» کی. جی. بی به تصویر میکشد: «در ظاھر امر نجیبالله برای پیشبرد برنامهی دراماتیک “مصالحهی ملی” که از جانب مسکو برنامهریزی شده بود، انتخاب مناسبی مینمود. او ھنوز ھم با وجود تغییر شیوهی نصبشدن با خطر نامیدهشدن دستنشانده مواجه بود. او که از سال۱۹۸۱ رئیس خاد بود، در ذھنیت مردم شخص سفاکی بود که امر شکنجهھای غیرانسانی ھزاران نفر را صادر کرده بود، مگر سروکارداشتن طولانی او با خاد در عین زمان او را در شناخت و درک درست اقوام پشتون واقع در دو طرف مرز دسترسی کامل بخشیده بود. … گورباچف عقیده داشت که نجیبالله به حیث نوکر درجه اول کی. جی. بی قابل اطمینان به اجرای ھر عملی بود که از جانب مسکو برایش هدایت داده میشد.»[۵]
آن دسته از افرادی که سعی دارند از داکتر نجیب بتِ وطنپرستی و ملیگرایی بسازند، یا اصلن آگاهی چندانی از دستداشتن نجیب در جنایتهای هولناک حزب دموکراتیک خلق ندارند و یا هم با برجستهشدن احساسات ضدپاکستانی، این جنایتها را از یاد میبرند. در حالی که تنها با تکیه بر موضع ضدپاکستانی داکتر نجیب نمیتوان از او چهرهی وطنپرست، ملی و بیآلایش ساخت که گویا دلش به حال ملت میسوخته است.
اگر با توجه به دخالتهای ویرانگر دولت پاکستان در
افغانستان، پاکستانستیزی را یک امتیاز بدانیم، سران حزب دموکراتیک خلق بهویژه
داکتر نجیب حتا از این نمد هم نمیتوانند سهم زیادی ببرند. چون پاکستانستیزی نجیب
و زمامداران امروزیِ همقوموقبیلهی او بیشتر از روی ناچاری و اجبار بود/است تا
اختیار.
پانوشتها
[۱] : لیاخفسکی، الکساندر. (۱۳۸۲). توفان در افغانستان، ترجمهی عزیز آریانفر، جلد دوم، چاپ سوم، کابل: میوند، ص ۳
[۲] : همان، صص ۵ و ۶
[۳] : همان، ص ۶
[۴] : همان، ص ۱۴
[۵] : آرنی، جارج. (۱۳۷۶). افغانستان گذرگاه کشورگشایان، ترجمهی سیدمحمد یوسف علمی و حبیبالرحمان هاله، چاپ دوم، پشاور: میوند، صص ۲۰۰ و ۲۰۱