بعد از افغانستان
در سال ۲۰۱۱ بنیاد یادبود جنگ استرالیا، بن کولتی (Ben Quilty) نقاش جنگ را به افغانستان میفرستد تا نقشی از وضعیت بودوباش، زندگی و مرگ نظامیان استرالیا ترسیم کند. کولتی به ولایتهای کابل، کندهار و ارزگان سفر میکند و در هرجا پرترههایی از نظامیان میکشد تا در آخر بتواند در سال ۲۰۱۳ ـ در جریان خروج نیروهای استرالیایی از افغانستان ـ گالری نقاشیاش را زیر عنوان «بعد از افغانستان» در تور سراسری در استرالیا برگزار کند.
در میان آثار کولتی، پرترهی «کاپتان کیت پورتر» (Captain Kate Porter) از همه چشمگیرتر است. او با بیش از ۱۵۰۰ نظامی اعزامی استرالیا، در افغانستان برای کشورش خدمت میکرد. با خروج نیروهای استرالیایی او نیز به خانه بازگشت. اما نقاشی کولتی نشان از آن دارد که کاپتان پورتر چیزهایی را از این سفر طولانی و جانفرسا به خانه آورده است: هراس، اضطراب، روانپریشی و سایر علائم بیماریهای روانی.
نقاشی رنگ و روغن، چهرهاش را در هم ریخته و بر شیارهای صورتش افزوده است. انگار سمت راست صورتش هنوز رد آسیبهای جنگ را در خود دارد و اندکی فرو رفته و ضربه خورده است. رنگ پریده و نگاه وحشتزدهاش که به خارج کادر خیره مانده، تلاشیست از نفوذ کولتی به ژرفای روان تکهپارهشدهی کاپتان پورتر.
ما با پرترهی فردی روبهروییم که بنا بر شغلی که دارد، از او توقع میرود بسیار محکم، رزمنده و بااراده به نظر برسد. اما او حتا جرأت نگاهکردن و چشمبهچشم شدن با ما را هم ندارد. او درمانده و درخودفرورفته است؛ آنقدر که خود را بغل یا پنهان کرده تا او را واضح نبینیم. حرکات قلمو به فروریختگی وجودی و روانی تجسم بخشیده است. هرچه به چهره نزدیک و نزدیکتر شویم، ترکیب کلی، انسجام و پایداری عضلات صورت از میان میرود و ضربات و اثرات جنگ بیشتر و بیشتر جا باز میکند. سایهی جنگ در پسِ پشت کاپتان پورتر نمایان است و با اینکه کاپتان اکنون در یکی از امنترین کشورهای دنیا بهسر میبرد، هنوز هم این سایه رهایش نکرده است.
چه میتوان گفت جز این که کولتی به بهترین و عمیقترین وجه ممکن، اثرات جنگ افغانستان را بر جسم و روان سربازان استرالیایی به تصویر کشیده است. اما کاش همهی آنچه که این تصویر و نقاشش میخواهد به ما القاء کند، همین میبود. چنین نیست.
به نظر میرسد که کاپتان پورتر چیزی را از ما مخفی کرده که نمیخواهد یا نمیتواند به چشمانمان خیره شود. یک لحظه از خود بپرسیم که نظامیان استرالیایی چه چیزی را میتوانند از چشم شهروندان افغانستان مخفی نگه دارند جز آنچه که در این کشور انجام دادند. مشخص است که وقتی از ناتو حرف میزنیم، از جنایت جنگی حرف میزنیم. جنایت جنگی! این تهمت بزرگ است مگر آن که از میان صدها صفحهی شواهد مربوط به «تحقیق عملکرد نیروهای استرالیایی در افغانستان»، چشممان صرف به موارد ذیل بیافتد:
- قتل یک اسیر جنگی (۲۰۱۰).
- قتل یک نوجوان ۱۴ ساله (۲۰۱۲).
- قتل یک پدر با کودک ۶ سالهاش (۲۰۱۳).
- قتل یک پیرمرد دستبسته.
- پرتابکردن یک مرد دستبسته از صخره.
- و کشتار بیحسابوکتاب و به گفتهی سازمان دیدبان حقوق بشر، «بیباکانه»ی غیرنظامیان و مردمان معمولی ولایت ارزگان.
بله کشتار بیباکانه، که در فرهنگ عمید معادل است با «از روی بیپروایی» و حتا «دلیرانه». کشتار دلیرانهی غیرنظامیان. همهی این جنایات بهدور از چشم رسانهها و سازمانهای جهانی صورت گرفت و داستان با تجدید پیمانی میان نیروهای استرالیایی لاپوشانی شد و گموگور گشت. اکنون نیز دادگاه رسیدگی به جنایات جنگی (ICC) گفته است که به دلیل وضعیت جاری در افغانستان صلاح نیست که در مورد جنایات جنگی نیروهای ناتو در افغانستان تحقیق شود.
چرا استرالیا وطن ما نخواهد شد؟
بله میدانیم، استرالیا وطن ما نخواهد شد. با این حال میپرسیم که چرا استرالیا وطن ما نخواهد شد؟ چرا استرالیا ما را نمیخواهد؟ ما افغانستانیها، ما ایرانیها، ما عراقیها، فلسطینیها، سوریها و بنگلادیشیها را؟ ما چه کردهایم؟ استرالیا از چه چیزی در درون حراست میکند که ما را در بیرون پس میزند؟ در اینجا قصد دارم کل سیاستهای ضدپناهجویی دولت استرالیا را به کناری بگذارم و تنها با کمک فروید پرترهیی از استرالیای روانپریش ترسیم کنم. آن هم تنها از درون یک اثر فروید: «اندیشههایی در خور ایام جنگ و مرگ».
کولتی در ترسیم تصویر جنگ بر چهرهی نظامیان کشورش موفق بود. نشان داد که جنگ تا چه میزان ویرانگر و هراسانگیز است. حتا «بعد از افغانستان» سایهی جنگ بر سر نظامیان سنگینی میکند. اما این «بعد» برای نظامیان استرالیایی معنادار و التیامبخش است. مردم افغانستان هیچ «بعد»ی نمیبینند. این «بعد» به دلیل جنگ «جاری» به کلی فرو ریخته، همانطور که فروید میگوید: «هر آنچه بر سر راه این جنگ قرار میگیرد، خشمگینانه و کورکورانه لگدمال میگردد، گویی که قرار نیست پس از اتمام جنگ، آیندهیی هم وجود داشته باشد یا بین انسانها صلح برقرار گردد.» بنابراین ما برخلاف استرالیاییها آیندهیی نداریم. ما آیندهیمان را از دست دادهایم. هر آنچه هست، همینجاست، همین اکنون، در همین وضعیت. پس مشخص است که دولت استرالیا، مردمان بیآینده را نمیخواهد؛ بیآیندگانی چون ما، عراقیها، فلسطینیها و آیندهباختگانی چون ایرانیها، سوریها و بنگلادیشیها.
در همین ابتدا، فروید دستمان را میگیرد و از ما میخواهد تا در پرسش «ما چه کردهایم که استرالیا ما را نمیخواهد؟» تجدیدنظر کنیم. پرسش درست این است: استرالیا در افغانستان چه کرده است که ما را نمیخواهد؟ نیروهای استرالیایی در سال ۲۰۰۱ به چه قصدی وارد افغانستان شدند؟ برای چه جنگیدند و چه شد که در سال ۲۰۱۳ تصمیم گرفتند افغانستان جنگزده را ترک کنند؟ جنگ که پایان نیافته بود؟! چرا میدان را ترک کردند؟ کولتی نشان داد که جنگ افغانستان با «نظامیان» و فقط با «نظامیان» استرالیایی چه کرد؛ با کسانی که بدون اجازه و ارادهی مردم افغانستان وارد این کشور شدند تا به مردم بیچاره و درماندهی این کشور کمک کنند.
کولتی در ترسیم تصویر جنگ بر چهرهی نظامیان کشورش موفق بود. نشان داد که جنگ تا چه میزان ویرانگر و هراسانگیز است. حتا «بعد از افغانستان» سایهی جنگ بر سر نظامیان سنگینی میکند. اما این «بعد» برای نظامیان استرالیایی معنادار و التیامبخش است. مردم افغانستان هیچ «بعد»ی نمیبینند. این «بعد» به دلیل جنگ «جاری» به کلی فرو ریخته، همانطور که فروید میگوید: «هر آنچه بر سر راه این جنگ قرار میگیرد، خشمگینانه و کورکورانه لگدمال میگردد، گویی که قرار نیست پس از اتمام جنگ، آیندهیی هم وجود داشته باشد یا بین انسانها صلح برقرار گردد.» بنابراین ما برخلاف استرالیاییها آیندهیی نداریم. ما آیندهیمان را از دست دادهایم. هر آنچه هست، همینجاست، همین اکنون، در همین وضعیت. پس مشخص است که دولت استرالیا، مردمان بیآینده را نمیخواهد؛ بیآیندگانی چون ما، عراقیها، فلسطینیها و آیندهباختگانی چون ایرانیها، سوریها و بنگلادیشیها.
پرترهی کاپتان پورتر، تصویر ماست. دولت استرالیا، نیروهای استرالیایی و ناتو این تصویر را برای ما ترسیم کردهاند. ما دهههاست که همچون کاپتان پورتر برای زندگیکردن مخاطره میکنیم. به زبان فروید، این ماییم که «برای برخورداری از حیات» زندگی را به مخاطره میاندازیم. معنای حیات در نظر ما یعنی همین: زیستن در خطر. اوج خطر، مرگ حتمی، آنی و بیارزش. ارزشی هم اگر هست در همین مخاطرهآمیزکردن زندگیست. زیستن در خطر، زمان را از ما ربوده است. ما بیزمان زیست میکنیم و آینده همان گذشته است که در ما جاریست.
جنگ با ما چه میکند؟
این پرسشیست که فروید کوشیده در مقالهی «اندیشههایی در خور ایام جنگ و مرگ» پاسخ دهد. حکم فروید این است: «ضمیر ناخودآگاه درکی از مرگ و سلب ندارد.» ناخودآگاه محل تجمع و تراکم تناقضها و پارادوکسهاست. ضمیر ناخودآگاه هیچ چیزی را کسر نمیکند؛ بهویژه هرگز از خودش نمیگذرد. به همین دلیل، مرگاندیشی را در خود نمیبیند. هر آنچه باید کسر و سلب شود در دیگریست. مرگ که معنای سلبی دارد، لزومن باید در دیگران (عزیزانمان، دشمنانمان) اتفاق بیافتد. «ضمیر ناخودآگاه ما درست مانند انسان ماقبل تاریخ، نمیتواند مرگ خود ما را بپذیرد؛ جنایتکارانه خواهان مرگ غریبههاست.» و این جنگ است که ذات ماقبل تاریخی ما را آشکار میکند. در دو جهت: از یکسو جنگ انگ دشمنی بر دیگران (غریبهها) میزند. از سوی دیگر، مرگ عزیزترینها را برایمان عادی میسازد. این کارکرد ذاتی جنگ است.
فروید میگوید، در پس چهرهی وحشتناک جنگ، حقیقت هولناک نهفته است. اینکه دولتها تخطی از قوانین را بر آحاد جامعه ممنوع قرار دادهاند نه به این منظور که به قانونشکنی پایان دهند، بلکه با این هدف که تخطی از قوانین را به انحصار خود درآورند. «یک حکومت جنگافروز دقیقن تمام آن اعمال ناشایست و خشونتباری را برای خود مجاز میشمارد که ارتکاب به آنها مایهی خفت فرد میشود.» از بنیامین آموختهایم که تمدن همواره با توحش همراه بوده است. چنین است که فروید تعجب میکند که چرا وحشیترین و جنایتبارترین اعمال از دولتهایی سر میزند که همواره خود را الگوی نظم، تحکیم قانون و بهویژه موازین و ارزشهای اخلاقی مینامند.
این دقیقن سیاستیست که استرالیا همزمان هم در داخل و هم در خارج کشور اعمال میکند. تحکیم نظم و قانون و همچنین توسعه و پیشرفت تمدن در داخل، و توحش در میدان جنگ، زدن انگ دشمن بر پیشانی هر آن کسی که او را نامتمدن مینامد. بیگانهستیزی در همهی ابعادش، از کشتن یک پیرمرد روستایی در ارزگان تا زندانیکردن پناهجویان در جزیرهی مانوس. فروید معتقد است که دولتهای متمدن حتا از مرز اخلاقیات انسان نامتمدن پیشاتاریخ نیز عبور کردهاند. چرا که انسانهای وحشی (فروید از استرالیاییان بومی، بیاباننشینان آفریقا و ساکنان سرزمین شعله نام میبرد) به هیچوجه جنایتکارانی سنگدل نیستند. «وقتی که ایشان پیروزمندانه از جنگ بازمیگردند، حق ندارند پا به دهکدهی خویش بگذارند یا زنان خود را لمس کنند مگر این که ابتدا کفارهی گناهانی را که در جنگ مرتکب شدهاند از طریق مجازاتی غالبن طولانیمدت و ملالآور بپردازند. البته به راحتی میتوان این رفتار را ناشی از خرافات آنها دانست و گفت که انسانهای وحشی هنوز هم از ارواح انتقامجوی کشتهشدگان میهراسند. لیکن ارواح دشمنان کشتهشدهی آنها، صرفن بازنمود وجدان معذبشان دربارهی خونریزی و گنهکاری است. در پس این خرافات، گرایشی به باریکبینی اخلاقی نهفته است که انسان متمدن دیگر آن را از کف داده است.»
چنین است که ما با کاپتان پورتر همدلیم. ما مردم افغانستان با او همذاتپنداری میکنیم؛ چرا که درد مشترکیم. با این تفاوت که او در مقام جانی و قربانیست و ما صرفن در مقام قربانی. با این تفاوت که او «بعد از افغانستان» است و ما «بعد از استرالیا». و با این تفاوتی که فروید پیش رویمان مینهد: کاپتان پورتر معتقد است که «اگر میخواهید صلح را پابرجا نگه دارید، خود را برای جنگ مسلح کنید.» و ما معتقدیم که «اگر میخواهید تحمل زندگی را داشته باشید، خود را برای مرگ آماده کنید.»